الحاج عبدالمحمد همآهنگ
ماریا دارو ماریا دارو

 

عبدالمحمد فرزند طلا محمد  زاده  کوچه  خواجه خوردک  «خرابات» شهر کابل سال (۱۳۱۶) میباشد.

 پنچه  های  هنر آفرین  کودکان  خرابات  که زاده  دامان مادران  و پدران  هنرمند میباشند  همیشه  از کودکی  روی  پرده  های  آرمونیه  و روی  صفحه  تبله  در آهتزاز  بوده  است  و از همان  آوان  کودکی  مجالس  و محافل  را برای  وطنداران  شان ' گرم جوشی بخشیده  اند.  در گذشته  های  دور که  محافل  عروسی  زنانه و مردانه از هم  جدا بودُ  کودکان خرابات برای  هنرآفرینی  در دسته  ساز زنان میرفتند و مجلس  ارایی  میکردند و درکوره  هنر  نوازنده گی  وآواز خوانی  پخته  میشدندُ همآهنگ  نیز در زمان کودکی  نظر به  رسوم و عادات  مردم  خرابات بنام بچه طلا در دسته  های  ساز زنانه  هنر نمایی  کرد  و شهرت کشید.

 کودکان خرابات معمولاٌ  تا سن  نوجوانی منحیث  شیر بچه  های  خراباتی  مسئولیت در دسته  های ساز زنانه داشتند و نبست  مستور بودن  زنان همینکه  به اصلاح نوجوان  میشدند آهسته آهسته  برای آموختن  موسیقی اساسی  نزد استادان بزرگ خرابات  به  شاگری می نشستند. بچه طلا در سن  نوجوانی (۱۶) سالگی ابتدا شاگرد محمد غازی  طبله نواز گردید زیرا پدرش آرزو  داشت که هم اهنگ درکنار دیگر  هنرمندان  بزرگ جایگاه  داشته باشد و سرآمد بچه  های  هم سن و سالش گرددُ  او نیز  بدین آرزو نزد استاد غلام  دستگیر شیدا که در آنزمان  همردیف با استاد رحیم بخشُ استاد نتو استاد هاشم چشتی ُ استاد  یعقوب  قاسمی و دیگران بودُ به شاگردی  نشست و بعداٌ نزد استاد رحیم بخش نیز گرٌ ماند و به شاگری  زانو زد.

  اول آواز خوانی و سپس دلربا نوازی را پیشه  نمود. اما پدرش  اورا برای آموزش اساسات موسیقی  به هند فرستاد تا از هنر  کلاسیک و راگها اگاهی  حاصل  نماید.

زمانیکه به  هند نزد استاد ای  رفت تا آموزش  ببیند ُ استاد هندی از وی  سوال  کرد آیا استاد سرآهنگ را میشناسید؟

استاد سرآهنگ  نه تنها در جمع استادان بزرگ  انزمان  در مرتبت بلندی  قرار داشت بلکه با همآ هنگ پسر عمه و پسر ماما هم بودند ُ عبدلمحمد بچه  طلا  سرافگنده  گفت  بلی او پسر عمه پدرم  میباشد.

استاد هندی  اورا دوباره  به افغانستان فرستاد و هدایت و مشوره  داد تا نزد استاد سرآهنگ  آن کوه بزرگ موسیقی شاگردی نماید.  زمانیکه از هند برگشت  برای  پدر و خانواده اش گفت { مرا به  شاگردی  نه پذیرفتند ….} و بعد بنا به  هدایت استاد هندی با پدرش یکجاه  حضور استاد سرآهنگ مراجعه  کرد.

 در آنزمان چون  اول شاگر استاد شیدا بود ُ شیدایی  تخلص میکرد …. زمانیکه استاد سرآهنگ  او را به  شاگردی  پذیرفت به  تخلص  همآهنگ  که آهنگ  نزدیک  به سرآهنگ دارد روی  آورد و متخلص به  هم اهنگ شد.

بدبختانه رقابت  های منفی  که در بین  بزرگان  خرابات بودُ برای  گنج بزرگ هنری  « سرآهنگ» که ملت  هند به دانش و فهم هنری او سر خم  میکردند ُ اما اقارب  و وطنداران ما بهای  آن بزرگمرد را کمتر درک  میکردند ُ حاجی  هم اهنگ درآن سفر خویش از اشتباهی  بزرگ و نتیجه  رقابتهای  منفی  هنرمندان خیلی  آموخت که باید از گنج  رایگان و از بحر بیکران موسیقی« سرآهنگ » سود جست ضرورتی  به بیگانه  و سفر به هند ندارد.  چون استاد سرآهنگ  عضو خانواده  شان بود کمتر متوجه بزرگی  فهم و دانش او میشدند. استاد بزرگ  در جواب  بچه طلا  صرفاٌ یک جمله گفته  بود:

  { یار در خانه  و من گرد جهان  میگردم - آب در کوزه  و من تشنه  لبان میگردم} 

استاد سرآهنگ  نه  تنها آب کوزه  بلکه  بحر بیکران موسیقی کشورما بود. « روحش  شاد باد»

در هر حال عبدالمحمد شیدایی به هم آهنگ  کسب شهرت کرد و آواز خوان با شهرت وطن گردید.

حاجی هماهنگ  انسان خوش قیافه و خوش مشرب  و دارای طبع ظریف بود او حتی در موقع  سرودن آهنگهایش در عروسیها و محافل بالای  افراد و اشخاص حاضر در محفل  ظریفانه  فکاهی  میگفت و یا بعضی  حرکات شانرا در آهنگهایش انتقاد میکرد.

 حتیْ این خوش مشربی  را در زمانیکه در محافل عروسی  های زنانه  در دست سازهای  زنانه  میرفت ُ نیز انجام میداد.

 زمانیکه شاگرد سرآهنگ شد کسی  بچه طلا  خطابش  نمیکرد زیرا او با استادان بزرگ دربعضی  محافل و عروسیهای مردانه  همراه با دسته  های بزرگ ساز جهت  کسب  تجربه و آموزش  اشتراک  میکرد.

پدرش آرزو داشت مسلک موسیقی را منحیث  مسلک پدری  و نیکانش  پیشه  نماید موقع  که  او نزد استاد سرآهنگ زانو زد بعد از فرصت خیلی کوتاه در جمع  خراباتیان  بخصوص در جمع جوانان  هم  سالانش کسب  شهرت  نمود. 

او درخواندن  آهنگهای  محلی ُ فولکلور و غزل با صدای  رسایش محافل  خوشی  وطندارنش را نشاط و شادی  بخشید و فرزندانش را نیز  تحت  تربیت  گرفت.

 حاجی هم آهنگ  مرد عاشق  پیشه  بودُ  چهار بار ازدواج  نمود و هنوز  هم سینه فراخ برای  پذیریش عشق  جدید داشت . 

مرگ هر انسان  ضایعه  بزرگ است اما مرگ هنرمندانیکه برای  مردم  نشاط و شادی  آفریده اند و در هزاران  عروسی  آهسته برو ُ وحنا بیآورید و مبارک باد را سروده اند و هزاران  عروسی  و داماد خاطره  شب  وصال خویش را با طنین صدای  ایشان به یاد میاورند و هزاران  زن  در شهر کابل  در زمانیکه  هم آهنگ در باغ  زنانه میسرود خاطرات  آن  محافل  را بیاد دارند و با مرگ هنرمندان چون  هم اهنگ  متاثر گردیده  اند.

خوشبختانه  فرزندان  حاجی  هم اهنگ  نیز هنرمندان سرشناس کشور میباشند و قدم های  پدرشان را در هنر موسیقی و آواز  خوانی تعقیب میدارندُ اما جای  پدر شان خالیست.

حاجی هم  آهنگ در زندگی اش باآنکه پرابلم هایکه  نسبت جنگهای داخلی در وطن وجود داشتُ  دارای شخصیت  والای هنری در مقام  بلندی  حضور داشت از احترام  وطندارانش برخوردار بود در بین  خراباتیان  نیز بمقام خوب  هنری  رسیده  بود و مورد  احترام همگان  قرار داشت.  در زندگی  شخصی نیز از خوشی  و سعادت  خانواده گی و وضع بهتر اقتصادی برخوردار بود او از طرف  روز به تجارتخانه «پرزه فروشی« شخصی  اش  بافرزندانش مصروف و شبانه در محافل  عروسی و محافل  رسمی وغیره  اشتراک  میکردُ  تجارتخانه  او در جاده میوند مرکز فرمایشات  هنری  برای دیگر  خراباتیان  نیز گردیده بود.

بعداٌ حاجی  در آن موقف  هنری  قرار داشت  که در هر محافل نمیرفت و مقام و احترامش را بخاطر پول پایین نمیآورد اما بدبختانه جنگ  زندگی  آرام  همه را برهم زد و از سالهای  (۱۳۷۲) هش- به بعد نبست  جنگها و سپس نسبت  اعدام هنر و فرهنگ و حرام شمردن  هنرهای  زیبا  تحت  رژیم  طالبان ُ او با تمام  فامیل  و دیگر هنرمندان در پشاور مهاجر شد بنابر مجبوریت اقتصادی در محافلی  بی سویه  درشهر  پشاور نیز اشتراک کرد. اما مردم عزیزش  اورا فراموش  نکردند  و ازوی  دعوت  نمودند  تا سفرهای در ممالک  غربی را داشته  باشد که به  تقاضای  مردمش لبیک  گفت  و سفری  به  امریکا  ُ کاناداُ  ممالک  اروپایی  و آسترالیا نمود.

حاجی درطول  هنرنمایی  اش از طرف  وزارت اطلاعات وکلتور  یکبار به عنوان  کلاسیک  خوان درجه  دوم  مستحق  جایزه  شناخته شد. و یکبار دیگر از طرف  رادیو  افغانستان به منظوری  وزارت  اطلاعات وکلتور به اخذ  جایزه  نقدی  نایل  گردید.

 همچنان  در سال (۱۳۴۷) جایزه  درجه  اول  را در آهنگهای  فولکلوریک دریافت  کرد. درسال  (۱۳۶۲) از طرف کمیته  دولتی رادیو  تلویزیون  ملی  جایزه  درجه  اول  آواز خوانی  را گرفت.

هنر و فرهنگ نیز در ماجرای  جنگهای  سیاسی و قدرت طلبانه  خم وپیچ  بسیار دیدند و هنرمندان رنج  زیاد کشیدندُ در اواخر عمر که دوباره بوطن برگشتندُ حاجی از مریضی قلبی و کهولت  سن  رنج میبرد و بالاخره  در سن (هشتاد وپنج ) سالگی  داعیه  اجل را لبیک گفت .

بدین وسیله  مراتب  تسلیت خویش را برای  فرزندان  عزیزش  که  همکارانم  در رادیو  تلویزیون  بودندُ  برا ی تمام خانواده  اش ُ تمام  هنرمندان  خرابات  و مردم هنر  دوست  افغانستان نبست این  ضایعه  بزرگ  عرض  میدارم و برای حاجی  هماهنگ  روح  شاد و بهشت برین  آرزو دارم  ( انا الله  و انا  الیه  راجعون )     با حرمت

 


June 14th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل هنری